وحي، مکاشفه و تجربه ديني (2)
چهار. تعارض در تجربه هاي عرفاني
تجربه هاي عرفاني، ارتباط با ماوراء طبيعت و احساسات ذوقي، نه تنها براي طرف دارانِ اديان مختلف آسماني، بلکه براي اديان غير الهي، هنديان، پيروان مکتب وداها، بوداييان و... نيز مطرح مي شود، لذا روشن است که اين ذوق و شهودها بسيار متضادند و هيچ گونه هم آهنگي اصولي بين آنها وجود ندارد. براي مسيحي از زبان تجربه گر چنين نقل مي شود که: « در پاسي از شب بيدار بودم، گاهي خواب و گاهي در خواب و بيداري. ولي تمام شب عشق با شکوه و شيرين و آسماني مسيح را احساس مي کردم، او به من نزديک و من براي او عزيز. اين احساس، احساسي پايدار روشن و نشاط انگيز بود، به نظرم آمد که تابش عشقي مقدس از قلب مسيح در بهشت در شکل نهري ثابت همانند نهر قلمي از نور زيبا و به قلب من سرازير شده است. در همان موقع، روح و قلب من، سرشار از عشق به مسيح شد؛ به طوري که به نظرم رسيد آن جا لبريز از عشقي آسماني است و من مثل غبار که در پرتو خورشيد شناور است در ميان اين اشعه درخشان و زيبا شناورم. » (1)براي مسيحيان آن چه از شهود و مکاشفه نقل شده، مانند جريان فوق، تجسم خدا در قالب انساني مثل مسيح و تصرف روح القدس و... براي عارف يهودي هرگز مطرح نيست. چنان که براي عارف مسلمان، فانوس مقدس و تبلور خدا در پسر و در کالبد يک انسان، هرگز تحقق پيدا نمي کند، و از نظر او از محالات است. تجربه بودايي و هندو از اموري است که هرگز به مشاهده ي عارف يهودي و تجربه گر مسيحي نمي آيد و به طور خلاصه امر مشترکي بين ذوقيات و تجربه هندو و عارف مسيحي نمي توان پيدا کرد، زيرا بينش هاي فکري هر يک زمينه ساز يک نوع ذوق دروني مي باشد، که به احساسات و دريافت هاي ديگران نه تنها ربطي ندارد، بلکه گاه با آنها متضاد و معارض است. حال چگونه مي توان وحي انبيا را که مشاهده و معاينه همه آنها بر محور دريافت يک پيام و اصول مشترک است به تجربه ها و احساسات عارفانه تفسير کرد.
چگونه مي توان وحي را به تجربه هاي ديني و عرفاني تفسير و تحليل کرد و حال آن که وحي و دريافت پيامبران الهي، اصول مشترک دارد و بر محور يک حقيقت است و اگر تفاوتي بين آنها هست مربوط به فروع و بايد و نبايدهايي است که به مناسبت شرايط خاص زماني و مکاني ارتباط پيدا مي کند و بر همين اساس است که قرآن روي وحدت اصول انبيا تکيه مي کند:
( قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ )؛ (2)
بگوييد: ما به خدا ايمان آورده ايم؛ و به آن چه بر ما نازل شده؛ و آن چه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديده، و ( هم چنين ) آن چه به موسي و عيسي و پيامبران ( ديگر ) از طرف پروردگار داده شده است، و ميان هيچ يک از آنها جدايي قائل نمي شويم، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم؛ ( تعصبات نژادي و اغراض شخصي، سبب نمي شود که بعضي را بپذيريم و برخي را رها کنيم. )
بنابراين تشتّت در شهودها و تجربه هاي ادعا شده، بيان گر اين است که تجربه هاي مذکور مصون از خطا نيستند و عقايد و بينش هاي خاص افراد برخلاف وحي انبيا در شکل گيري اين احساسات و يا حداقل در تبيين و تفسير آن نقش اساسي ايفا مي کند.
پنج. تجربه هاي ديني و تأثيرپذيري از بينش هاي شخصي و فرهنگ زمانه
در مکاشفات عرفاني، صاحب تجربه پس از پايان مشاهده از طريق مفاهيم ذهني و حصولي، خود به تبيين دريافت هايش مي پردازد؛ به عبارت ديگر، صاحب مکاشفه آن چه را که ارائه مي دهد خارج از ارتباط غيبي و شهودي اوست، بنابراين، جنبه ماوراء طبيعي ندارد و مي تواند متأثر از بينش هاي شخصي و يا فرهنگ و شرايط حاکم بر جامعه باشد. آنچه را عارفان و ارباب رياضت هندو به آن مي رسند با انديشه ها و فرهنگ خودشان هم آهنگ است، مکاشفاتي را که مسيحيان غربي در خصوص دريافت هاي خود ارائه مي دهند باز با فرهنگ حاکم بر دنياي غرب و عالم مسيحيت هم آهنگ است و از اين روست که عارف يهودي و سالک مسلمان و صاحبان تجربه ديگر، انواع متفاوت و احياناً متضادي از دريافت ها را که متناسب با عقايد شخصي و فرهنگ هر يک از خودشان مي باشد ارائه مي دهند.بر اين اساس است که بعضي از هواداران داخلي تفسير وحي به تجربه ديني، به دنبال تصريح و تأکيد در مورد تابعيت وحي از پيامبر، مي گويند: « راهبي را تصور کنيد که تنها در غاري مي نشيند و پيام هايي دريافت مي کند و اين راهب را با پيامبري مقايسه کنيد که در ميان مردم است و با آنها داد و ستد مي کند و هر روز در معرض ده ها مسئله قرار مي گيرد و بايد با اين مسائل مواجهه کند و پاسخ آنها را در اختيار امت و پيروان خود بگذارد، ميان اين دوتفاوت بسيار زيادي است؛ براي مثال در وحي عيسوي ما با چنين وضعي مواجهيم: عيسي پيامبري بود که با مسائل و مشکلات روزگار خود کمتر درگيري داشت و در جواني، - کمتر از 35 سالگي - از دنيا رفت، نه همسر گزيد نه جنگ کرد و نه به تجارت پرداخت.
اين با قصه پيامبر اسلام کاملاً فرق مي کند: پيامبر اولاً در سنين پختگي يعني در چهل سالگي تجربه پيامبرانه پيدا کرد. تا قبل از آن فرد امين و پرهيزگاري بود که با خلوت انس داشت، هفته هايي از سال را بيرون از شهر در غاري به سر مي برد. به علاوه تجارت هم مي کرد و با زير و بم زندگي جمعي و با مهم ترين و وسوسه انگيزترين عنصر آن يعني پول آشنا بود. اما هنوز پيامبر نبود و پس از سال ها همسرداري پا به عرصه تجربه و عمل پيامبري نهاد، کاملاً آماده و پخته وارد ميدان شد. ثانياً: به خلوت اکتفا نکرد و در گوشه اي انزوا نگزيد بلکه به ميان مردم آمد و مواجهه با مسائل روزگار خود را فريضه دانست، دشمني ها و دوستي هاي فراوان بر او باريدند و تجربه ي بيروني او را شکوفاتر و پخته تر کردند؛ يعني به بسط و فربهي آيين او مدد رساندند. به عبارت ديگر، داد و ستد پيامبر با بيرون از خود قطعاً در بسط رسالت او و در بسط تجربه پيامبرانه او تأثير داشت...
وقتي مي گوييم دين امري بشري است منظور اين است که پيامبر به ميان آدميان مي آيد پا به پاي آنها حرکت مي کند گاهي به اين سو و گاهي به آن سو مي رود... و دين مجموعه اي از برخوردهاي تجربي و تاريخي پيامبر است و چون شخصيت پيامبر مؤيد است و عين وحي است هرچه مي کند و مي گويد مقبول و مؤيد است و چنين است که انساني الوهي، ديني عرضه مي کند که هم انساني است و هم الوهي. » (3)
طبق اين تحليل، وحي، تجربه عرفاني است و تجربه ديني و عرفاني، صد در صد تابع شرايط اجتماعي و رشدي است که براي صاحب تجربه و پيامبر! فراهم مي آيد.
اما برعکس ما مدعي هستيم، وحيي که قرآن معرفي مي کند فقط هويت غيبي و ملکوتي دارد، هم دريافت، جنبه ملکوتي دارد و هم تبيين آن، مانند باران پاک که از آسمان نازل مي گردد. اين معارف عالي نيز از خزائن الهي بر قلب پيامبر فرود مي آيد و هيچ مبدأ ديگري در آن دخالتي ندارد و حتي خارج از ادراک شخص پيامبر مي باشد و از معرفت هاي شخصي وي نيز بيگانه مي باشد. بنابراين در وحي نبوي هيچ گونه زمينه اي براي انعطاف پذيري از بينش هاي شخصي، شرايط اجتماعي و فرهنگ زمانه وجود ندارد.
طبق آنچه در بعضي از آيات تصريح شده، پيامبر در رد کساني که پيشنهاد رد آيات را مي دادند مأمور مي شود بگويد، من از پيش خود هيچ گونه اختياري ندارم و نيز در پاسخ کساني که به سبب تأخير نزول آيات به طعنه پرداختند که چرا از پيش خود آياتي تنظيم و ارائه نمي کند، پاسخ مي داد: من فقط و فقط تابع چيزي هستم که از پروردگار، به من وحي مي گردد؛ يعني آن چه را او ارائه مي دهد صد در صد الهي است و پيامبر نه تنها در محتوا و الفاظ آن دخالتي ندارد بلکه در تقديم و تأخير آن نيز داراي نقشي نيست تا از تاخير ارائه آيات جلوگيري کند و انقطاعي حاصل نشود.
هرچه هست نزول الهي و معرفت هاي فراتر از انديشه هاي عقلي و ذهني اوست به گونه اي که وقتي سؤالي از جانب مردم مطرح مي گردد و خداوند پاسخ آن سؤال را به پيامبر وحي و القا مي کند تا به سؤال کننده ارائه دهد آن پاسخ با کلمه « قل » در متن پاسخ آمده است: ( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهَا إِثْمٌ كَبِيرٌ ). (4)
شش. تجربه هاي دينيِ شک آلود
تجربه هاي ديني و عرفاني، بي خطا نيست و تضمين براي صحّت آن وجود ندارد، زيرا گاهي در مکاشفات، خيال دخالت مي کند و آن چه را در حد توهم است مشهود خاص احساس مي نمايد، مانند رؤياهاي غير صادقه، که صاحب تجربه احساس مي نمايد به واقعيتي راه يافته و حقيقتي را مشاهده کرده است. در حالي که چيزي جز تمايلات نفساني نبوده است، بر همين اساس است که در کتب عرفاني تقسيم القائات به شيطاني و ملکي مطرح است و ارباب فن مي گويند: « گاهي شيطان بر سالک تمثّل پيدا مي کند و مطلبي را القا مي نمايد و بر همين اساس است که بايد دريافت خود را با ميزان حق بسنجند. »نتيجه اين که در تجربه هاي ديني و مکاشفات، صاحب تجربه و سالک نمي تواند به طور کلي در مورد آن چه رسيده قاطع باشد، زيرا دريافت او اعتباري ندارد، ديگران نيز نمي توانند به آن چه که او ارائه مي دهد اطمينان داشته باشند و از حجيت برخوردار نيست، در صورتي که وحي نبوي يکي از خصوصياتش قاطعيت پيامبر در الهي بودن ارتباط است، گيرنده پيام در وحي نبوي توجه دارد که مبدأ پيام، جهان غيب و عالم الوهيت است، او متعلّم و خداوند و فرشته الهي معلم و واسطه در تعليم اند و هيچ گونه زمينه ترديدي نيست که اين ارتباط همراه و متأثر از القائات شيطاني و بينش هاي شخصي نمي باشد، زيرا هرگونه ترديد در الهي بودن ارتباط و وجود زمينه القائات شيطاني اصولاً با فلسفه ي نبوت در تضاد است و بر اين اساس است که در ذيل اين آيه که « فرشتگان زکريا را به فرزند دار شدن بشارت مي دهند و زکريا از خدا نشانه مي خواهد » مفسران شيعه و سني گفته اند: اين نشانه و آيه بدان جهت نيست که زکريا ترديدي داشته در اين که نداي غيبي که در آن مخاطب قرار گرفته از طرف فرشتگان الهي باشد، زيرا بر انبيا ضرورت دارد که تمايز بين نداي شيطاني و ملکي را بدانند و به هيچ وجه در معرض القاء شيطاني قرار نگيرند. (5)
علامه طباطبائي مي نويسد:
پيامبر حتي در اولين ارتباط خود در خصوص اين که مبدأ پيام، الله است و خداوند مي باشد که به او وحي مي کند هرگز ترديدي به خود راه نمي دهد و اين امر نياز به کارگيري فکر و دنبال دليل رفتن و اقامه برهان ندارد، زيرا اگر چنين باشد وحي معرفتي خواهد بود که قدرت وسيله به دست آوردن آن مي شود نه دريافت از غيب و آن آگاهي که هيچ چيز در آن دخالتي ندارد و اکتسابي نيست. (6)
در هر صورت برخلاف تجربه هاي عرفاني و مکاشفات براي وحي نبوي تضمين هاي مختلفي براي سلامت و مصونيت آن وجود دارد که زمينه ساز قاطعيت پيامبر مي گردد. در بحث خصوصيات وحي گذشت که قرآن مي گويد حتي کارگزاران وحي در انجام رسالت خود يعني نزول معارف الهي بر قلب پيامبر تحت قلمرو و مشيت و اشراف خاص پروردگار الهي مأموريت خويش را انجام مي دهند » (7) چنان که در مورد رسيدن پيام الهي به مردم که مخاطب اصلي وحي هستند قرآن مي گويد: « نگهباناني را از پيش و پشت رسول مي گمارد تا معلوم بدارد که پيام هاي پرودگار خود را رسانيده اند. » (8) مقصود اين است که فرشتگان الهي از ابعاد مختلف، پيامبر را که گيرنده وحي است تحت عنايت هاي خاص قرار مي دهند تا معارف الهي بدون هيچ گونه تأثيرپذيري از عوامل مختلف - در مرحله دريافت، نگه داري و تبيين آن - صحيح و سالم به مردم برسد.
اين واقعيت، مستلزم عصمت در ابعاد گوناگون است، بنابراين در وحي نبوي عوامل گوناگون، ارتباط غيبي و دريافت هاي ملکوتي را تضمين مي کند و جاي ترديدي باقي نمي گذارد چگونه مي توان آن را با مکاشفات عرفاني و تجربه هاي عرفاني تطبيق کرد و تفسير نمود که هيچ گونه ضمانتي براي آنها وجود ندارند.
هفت. عدم حجيّت تجربه هاي ديني و مکاشفات
اولاً:
موضوع تجربه هاي ديني و مکاشفات عرفاني، به طور عمده عبارت است از: ذوق، احساسات، عواطف، حال و صفاي درون، مواجيد ويژه و دريافت هاي فردي براي ماندن در خود و همدلي با راز و نياز و باز شدن چشم درون، برخورد با فرشته، معاينه ي قدسيان، فرشتگان، مسيح، موسي، اولياي الهي، تسبيح موجودات، کشف درون افراد، و بالأخره راه يابي به يک رشته حقايق و هستي ها که به طور معمول جنبه فردي دارد و براي عموم جامعه و زندگي اجتماعي برنامه، دستورالعمل و پيام ندارد.ثانياً:
در عين حال که راه يابي و تجربه و مکاشفات فوق حسي و عقلاني، يک واقعيت است ولي در جاي خود گفته ايم که القائات شيطاني و ملکي، هر دو وجود دارد اگرچه انسان مؤمن و عارف بالله در پرتوي نورانيت ويژه، توفيق پيدا مي کند که توهمات و پندارهاي شيطاني را از حقايق تشخيص دهد ولي در هر صورت مصونيت قطعي براي اين گونه تجربه ها وجود ندارد. اين مکاشفات از آن جا که با بينه و دليلي همراه نيست ديگران نمي توانند اصل اين ارتباط و دريافت ها را که با تعبير و تبيين تجربه گر ارائه شده واقعيت بدانند، لذا آن چه عارفان، صوفيان و بالأخره تجربه گران از دريافت هاي فوق حسي و عقلي ارائه مي دهند براي ديگران حجيت و اعتباري ندارد مگر اين که با معيارهاي حق، تطابق داشته باشد.اما - برخلاف اين تجربه ها - وحي اولاً: هدفي جز مردم ندارد و براي تعليم و تربيت، و تحريک و احساسات خفته « ناس » است. از آن جا که همه نمي توانند مخاطب وحي قرار گيرند و از عالم غيب و ملکوت، پيام هاي الهي را دريافت دارند لذا خداوند انساني را برمي گزيند تا واسطه اين دريافت شود. ثانياً: حداقل بخشي از وحي ها برخلاف معمول تجربه هاي ديني و عرفاني، دستورالعمل هاي فردي و اجتماعي و شريعت هاي مختلف و متناسب با امت هاست و بالأخره هدف در وحي نبوي، خلق الله است، لذا علم حضوري و مواجهه شهودي پيامبر با مفاهيم و قالب ها لفظي و همراه مي گردد. پيام هاي الهي به گونه اي به مردم مي رسد که براي مردم قابليت درک، تفهيم و تفهم داشته باشد.
( قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي )؛ بگو اي پيامبر از طرف پروردگار همراه با خود ( براي اثبات ارتباط ) با ملا اعلي، بينه همراه دارم ولي شما آن را تکذيب کرديد. بينه چيزي است که دلالت روشن داشته باشد.
( أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ )؛ آيا کسي که از جانب پروردگارش داراي حجت روشني است و شاهدي نيز در پي او مي باشد ( مثل کسي است که چنين نباشد ). بالأخره درس زندگي در ابعاد مختلف براي اقوام و امم گوناگون مي باشد چنان که در مورد قرآن، « هدي للناس، تبياناً لکل شيء » و در مورد کتاب وحي شده به موسي، « تفصيلا لکل شيء »، آمده است و از آن جا که مردم نمي توانند اين ارتباط غيبي و الهي و فوق حسي و عقلاني را ناآگاهانه باور کنند بر اين اساس ادعاي انبيا با معجزه و برهان همراه است که اثبات کند اين مدعيان در ادعاي خود صداقت دارند.
خلاصه، وحي نبوي برخلاف مکاشفات و تجربه هاي عرفاني براي هدايت مردم تحقق پيدا مي کند و هم ارتباط غيبي پيامبر، به تعبير قرآن همراه است با بينه، بينات، بصائر، برهان، سلطان لذا از حجيت و برهان برخوردار است و ديگر به معيارهاي حقي جداي از آن چه که پيامبر ارائه مي دهد نيازي نيست:
( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ )؛ (9)
ما رسولان خود را همراه با دليل هاي روشن فرستاديم.
هشت. تجربه هاي ديني و عرفاني، جنبه معرفتي ندارد
با تفسيري که غالب متألهين غربي از تجربه ديني مي کنند و آن را يک شهود و مکاشفه مجرد مي دانند که از مفاهيم و تمايزات مفهومي فراتر است، با اشکال ديگري برخورد مي شود که طبق اين تفسير تجربه عرفاني فقط نوعي حالت و احساس رواني است مثل احساس وابستگي و تعلق ويژه مانند خوف و شادي، در صورتي که در بخش ويژگي ها و خصوصيات وحي گذشت که قرآن وحي را تعليم الهي و پيامبر را متعلم و دريافت کننده آموزه هاي الهي معرفي مي کند. بنابراين وحي از مقوله علم و معرفت است که با تعلّم و فراگرفتن به پايان مي رسد. البته اين فراگيري و آموزش ضمن يک مواجهه، شهود، روبه رويي و همراه با يک نوع احساس، انفعال غير قابل توصيف و نوعي علم حضوري که همه براي ما غير قابل درک است انجام مي شود. البته با علم حصولي و مفاهيم ذهني القا شده از طرف خدا همراه مي شود.قرآن وحي را نزول معارف عالي از مبدأ اعلي، از جايگاه بلند به نام ام الکتاب، و بالأخره تنزل از خزانه ي علم الهي مبدأيي که همه حقايق به طور مجرد و بسيط در آن منعکس است و هيچ کس را بر آن راهي نيست معرفي مي کند: ( وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ) (10) وحي نبوي فرود معنوي اين معارف الهي است در سطحي که براي همگان قابل تعقل و فهم باشد.
ادراکات فوق عقلاني و حسي و تهذيب نفس
تفسير وحي نبوي به تجربه ديني و کشف و شهود عرفاني به سبب تمايزات روشن و متعددي که بين اين دو است مورد نقد جدي ماست، ولي مردود بودن اين انطباق به معناي نفي آگاهي ها و بصيرت هاي فوق عقلاني و حسّي نيست که در زمينه هاي خاصي به وجود مي آيد.اين که غير از طريق حس و عقل زمينه يک نوع دريافت دروني و شهود براي همگان وجود دارد امري مسلم است. قرآن و روايات نيز دلالت روشني بر آن دارد مانند آياتي که لقاءالله را مطرح مي نمايد. يا از رويت ملکوت، سخن به ميان مي آورد، يا موانع معرفت و حجاب هاي دروني را بيان مي نمايد و آياتي که مسئله شهود و معرفت را مطرح مي سازد.
چنان که از متون فراواني استفاده مي گردد، تهذيب نفس و پاک سازي قلب از غبار گناه و آلودگي هاي مادي، صيقلي شدن دل، و دريافت يک سلسله آگاهي هاي غير حسي و عقلي را به دنبال دارد. مراقبت از خويشتن و زدودن حجاب هاي مادي، خضوع و خشوع و عبادت در برابر پروردگار، زمينه ساز راه يابي به اسرار مي شود و موجب مي گردد که بخشي از حقايق در جان و روح انسان منعکس شود:
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ )؛ (11)
اي کساني که ايمان آورده ايد تقواي الهي پيشه کنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براي شما نوري قرار دهد که با آن راه برويد و گناهان شما را ببخشد.
آيه مذکور به طور روشن بر اين مطلب دلالت دارد که پيشه کردن تقوا و اطاعت از فرمان هاي الهي نورانيت مي آورد و به نسبتي که تقوا و دوري از آلودگي ها و تسليم شدن در برابر بايدها و نبايدهاي الهي بيشتر گردد، اين نورانيت و آگاهي دروني که غير از معرفت هاي کلاسيک و مفاهيم ذهني است فزوني خواهد داشت. اين بصيرت همان است که در سوره ي انفال آمده است:
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً )؛ (12)
اي مؤمنان اگر تقواي الهي پيشه کنيد خداوند براي شما فرقان قرار مي دهد.
اين آيه نيز به طور صريح اثر طبيعي پيشه کردن تقوا را، برخوردار شدن از فرقان، معرفي مي کند.
فيض کاشاني در توضيح فرقان چنين آورده است:
« فرقان همان رهنمود دروني است که انسان با آن حق و باطل را جدا مي سازد »؛ به عبارت ديگر، همان بصيرت روحي است که در زندگي عامل آگاهي و شناخت مي شود. و چون عنوان « فرقان » اطلاق دارد هم شامل بينش هاي فکري و اعتقادي مي گردد و هم آن چه را در متن زندگي انسان با آن رو به رو مي گردد. پس تقوا عامل مي شود که در همه ي امور انسان از بصيرتي برخوردار شود که واقعيت ها را مشاهده کند و به آن چه حق است راه پيدا نمايد.
ذکر الهي و نورانيت
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بعد از تلاوت آيه ي ( رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ... ) فرمود:ان الله سبحانه جعل الذکر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد الغشوة... عباد ناجاهم في فکرهم و کلمهم ذات عقولهم فاستصحبوا بنور يقظة في الابصار و الاسماع و الافئدة و ان للذکر لاهلا اخذوه من الدنيا فلم تشغلهم تجارة و لابيع عنه فکانمه قطعوا الدنيا الي الاخرة و هم فيها فشاهدوا ماوراء ذلک فکانما اطلعلوا عيوب اهل البرزخ في طول الاقامة فيه و حققت عليهم القيامة عليهم عداتها فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنيا حتي کانهم يرون مالايري الناس و يسعمون مالايسعمون... قد حفت بهم الملائکة وتنزلت عليهم السکينة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الکرامات في مقعد اطلع الله عليهم؛ (13)
خداوند ياد خود را جلاي قلب ها قرار داده است که در اثر آن گوش پس از سنگيني مي شنود و چشم پس از کم سويي مي بيند و بدين وسيله بعد از لجاجت و دشمني منقاد و رام مي گردد. بندگاني که به فکر آنها القا مي کرده و در وادي عقل و انديشه با آنان سخن مي گفته است ( اين بندگان ) با نور بيداري عقول، چراغ فهم و بينايي در چشم ها، گوش ها و دل ها را روشن مي ساخته اند... ياد خدا اهلي دارد که آن را به جاي زرق و برق دنيا برگزيده اند لذا هيچ داد و ستدي آنها را از ياد خدا بازنداشته است و... با اين که در دنيا هستند، گويا آن را رها کرده و به آخرت پيوسته اند، آنها ماوراي دنيا را مشاهده کرده گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و بر جهان برزخيان مي نگرند... و اقامت طولاني آن جا را مشاهده مي کنند و گويا رستاخيز و وعده هاي خود را براي آنها عملي ساخته است، آنها اين پرده ها را براي جهانيان کنار زده؛ حتي گويا چيزهايي را مي بينند که ديگران نمي بينند و مطالبي را مي شنوند که ديگران نمي شنوند...
شنيدن و ديدن هايي که با ذکر الهي براي اين گروه به دست مي آيد و در متون ما مطرح است مشاهده جهان برزخ و شرايطي که بر برزخيان حاکم است، همگي نوعي مکاشفه و راه يابي به آگاهي هاي غير حسي و غير عقلاني است که با زهد و خضوع و خشوع در بارگاه الهي و ذکر و ياد او فراهم مي آيد. آگاهي و قدرت بر تميز که در آيات و روايات ما به عنوان خاصيت تقوا مطرح شده است همان بصيرت قلبي و آگاهي دروني است.
اما نقطه مقابل:
( كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) (14)؛
اعمال سوء آنها زنگاري بر قلب هاي شان نشانده است. که به محجوب و ممنوع بودن از همين بينش هاي قلبي و بصيرت دروني نظر دارد.
در روايت مشهوري از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است:
لولا ان الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا الي الملکوت (15)؛
اگر شياطين، قلب هاي فرزندان آدم را احاطه نکنند آنها مي توانند به جهان ملکوت نظر افکنند.
و در روايت ديگر آمده است:
ليس العلم بکثرة التعلم و انما العلم نور يقذفه الله في قلب من يحب فينفتح له فيشاهد الغيب و ينشرح صدره فيتحمل (16)؛
علم به کثرت تعليم نيست بلکه نوري است که خداوند در قلب کساني که دوست دارد مي افکند و به دنبال آن درهاي قلب گشوده مي شود و غيب را مي بيند، شرح صدر پيدا مي کند و در برابر بلا و سختي ها مقاوم مي گردد.
جريان ديدار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با حارث بن مالک و گفت و گو با وي معروف است. حضرت در يکي از روزها، پس از اقامه ي نماز صبح با مردم، به جواني که همان حارث باشد نظر افکند و از او سؤال فرمود چگونه صبح کردي يا فلان، وي در پاسخ عرضه داشت:
اصبحت موقنا و کأني انظر الي عرش الرحمن بارزا فعجب رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) من قوله و قال له ان لکل يقين حقيقة فما حقيقة يقينک فقال... و کأني انظر الي اهل الجنة فيتنعمون في الجنة علي الارائک متکئون...؛ (17)
اي رسول خدا صبح کردم در حالي که به يقين رسيده ام حضرت مي فرمايد: هر چيزي نشانه اي دارد نشانه يقين تو چيست؟ ( او پاسخ مي گويد ) گويي عرش پروردگار را آشکار مي بينم اهل بهشت را مشاهده مي کنم که در بهشت متنعم هستند در حالي که بر تخت ها تکيه زده اند و گويي صدا و ناله اهل دوزخ را ( نيز ) مي شنوم، رسول خدا فرمود: اين بنده اي است که خداوند قلبش را نوراني کرده است. سپس خطاب به حارثه فرمود: حقيقت را ديده اي ثابت قدم باش.
علامه مجلسي بعد از نقل اين روايت از اصول کافي، در توضيح آن مي نويسد:
برخي از محققان گفته اند: اين نورانيت که در اثر کمال ايمان و يقين حاصل مي شود کسي را که متصف به آن باشد، به جايي مي رساند که به حقايق موجودات محسوس و معقول آن، راه پيدا مي کند، پرده ها و حجاب ها براي او برداشته مي شود و به عين اليقين، حقايق را درک مي کند.
قلب آمادگي و استعداد دارد که همه حقايق از لوح محفوظ در آن تجلي کند ( لوح محفوظي که کليه واقعيت ها و مقدرات الهي الي الابد در آن منعکس است ) ليکن پرده هايي بين قلب و اين حقايق حائل مي شود که گويا نقصاني در جوهر او يا کدورت متراکمي بر او وارد مي کند اين حجاب ها مي تواند از هواپرستي عدول از حق، اعتقاد باطل تقليد و... سرچشمه گرفته باشد و اين همان است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به آن اشاره فرموده است که اگر نبود که شياطين بر قلب هاي بني آدم احاطه کنند آنها مي توانستند به جهان ملکوت نظر افکنند. (18)
آن چه از نقل اين متون مورد نظر است اين است که از نظر قرآن و سنت امر مسلمي است که تهذيب نفس و ذکر و ياد الهي و بالأخره بندگي خداوند، زمينه ساز دست يابي به نورانيت، بصيرت، دريافت الهام و آگاهي هاي غيبي مي تواند باشد. البته اين موضوع نسبي است و مراتب بسيار متفاوت مي تواند داشته باشد. آن چه که در بحث ما يعني موضوع وحي مورد عنايت است اين است که آيا مي توان وحي را به همين بصيرت و آگاهي هاي عرفاني تفسير و منطبق ساخت و چنان که بعضي گفته اند ادعا کنيم: « تجربه هاي باطنيِ مولوي و شبستري و سيد حيدر آملي ادامه همان دريافت و تجربه پيامبر است و بر اين اساس پيامبران راه تجربه پيامبري را براي امت خود باز نهاده اند و اين همان دستورهاي عبادي است که در دين آمده است نظير تهجد و صوم و صلاة اينها جزو دستورهايي است که بر آدميان راه اندوختن تجربه عارفانه و پيامبرانه را باز مي کند و.... » (19)
تفسير و تحليل وحي به مکاشفه و تجربه ديني سبب مي شود که اين هويت از وحي گرفته شود و وحي، بشري و زميني گردد، با اين تفسير وحي انعکاسي از جهان غيب و عالم الوهيت نمي باشد، زيرا تجربه و مکاشفه، تنها عبارت است از احساس و مواجهه، با يک امر متعالي در صورت هاي گوناگون، شنيدن بانگي و ديدن رويي... و قبض و ظلمتي و بسط و نورانيتي و... اگر راه يافتن به عالم مجردات هم تحقق پيدا کند اين صاحب تجربه و مکاشفه است که پس از اين که عالم حضور و احساس پايان پذيرفت، به تفسير و تعبير يافت و شهود خويش مي پردازد - بيان دريافت هاي شهودي از طريق مفاهيم ذهني و حصولي، امري است که خارج از وحي و ارتباط غيبي انجام مي گيرد، بر اين اساس آن چه را که تجربه گر ارائه مي دهد، جنبه ي الهي و ملکوتي ندارد و از عالم غيب نازل نشده است. و طبعاً تحت الشعاع فکري خود او بوده و در تعامل با شرايط اجتماعي و فرهنگي مي باشد. بنابراين فراورده هاي او از جانب خداي حکيم و عليم نيست و در مورد آن نمي توان گفت: ( إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ) (20) آن چه را او ارائه مي دهد، نيست مگر وحيي که به او مي شود.
به صاحب مکاشفه نمي توان خطاب کرد:
( وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ )؛ (21)
به يقين اين قرآن را تو، از سوي حکيم و دانايي دريافت مي داري.
چنان که بينش هاي فکري و بايد و نبايدها و دستورالعمل هاي مختلفي که به مردم عرضه مي گردد نمي توان آنها را احکام الله و دستورالعمل هايي دست نخورده دانست که از خزائن علم الهي فرود آمده است. در مورد آنها، اين گونه نمي شود گفت که:
( إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ )؛ (22)
ما کتاب را به حق بر تو نازل کرديم تا تو براساس آن چه خدا ارائه مي دهد در بين مردم حکم کني.
پينوشتها:
1. وين پراودفوت، تجربه ديني، ص 262.
2. بقره، آيه ي 136.
3. بسط تجربه نبوي، ص 15-19.
4. بقره، آيه ي 219.
5. مجمع البيان، ج 3، ص 439 و روح المعاني، ج 3، ص 149.
6. الميزان، ج 14، ص 149.
7. مريم، آيات 64-65.
8. جن، آيات 27-28.
9. حديد، آيه ي 25.
10. زخرف، آيه ي 4.
11. حديد، آيه ي 28.
12. انفال، آيه ي 29.
13. نهج البلاغه، خطبه ي 222.
14. مطففين، آيه ي 14.
15. بحارالانوار، ج 70، ص 59، ح 39 و اصول کافي، ج 3، باب حقيقة الايمان.
16. همان، ج 5، ص 96.
17 و 18. بحارالانوار، ج 70، ص 160.
19. بسط تجربه نبوي،، ص 7-8.
20. نجم، آيه ي 4.
21. نمل، آيه ي 6.
22. نساء، آيه ي 105.
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}